عنوان اصلی: مفتش الدوله و آشوب طلب(قسمت دوم)
(بخش چهارم)
به مصاحبه ای که دو روز قبل همان«یک نفر» مفلوک با یک از کارآگاهان ویژه ی دفتر مبازه یا عناصر معلوم الحال انجام داده توجه کنید:
کارآگاه:سلام!
یک نفر:آخ!
- نظرتان چیست؟
- کاملاً موافقم.
- لطفاً حقایق و واقعیات را برای من بگویید.
- قبول دارم...حقایق و واقعیات خیلی مهم است.
- لطفاً آنها را بگویید.
- کدام را؟
- اهدافتان از آشوب طلبی.
- کدام آشوب طلبی؟
- می گویی یا نه؟
- آخ!بی خیال شو...
- ببخشید...چه کار کنیم؟...تفتیش عقاید روزی سه بار لازم است.(هر 8 ساعت یکبار)
*************************************************************************************************************************************************
(بخش پنجم)
یکی از مأموران،همان«یک نفر» را دستگیر کرد و مورد بازجویی محترمانه قرار داد:
مأمور:کجا داری میری؟
یک نفر: خونه مون...
- از کجا می آیی؟
- از محل کار
- واسه چی؟
- چون کارم تمام شده...
- آشوب طلب هستی؟
- نه!
- قبلاً آشوب طلب نبودی؟
- نه...من از اول سرم توی لاک خودم بود...
- حرف اضافی موقوف...بابات چی؟...بابات آشوب طلب نبود؟
- نه بابا!...اون بقال بود...تموم عمر توی ماست و پفک و گوجه فرنگی بود...
- خودت که آشوب طلب نیستی...بابات هم همینطور...پس چرا اینقدر قیافه ات مشکوکه؟
- نمی دونم...اگه دسترو بفرمایید جراحی پلاستیک می کنم...
- نه...ما خودمون اینجا نیرو داریم...قیافه ات رو عوض می کنیم...حالا شغلت چی هست؟
- کارمند بانک
- اختلاس می کنی؟
- نه...من تا حالا توی عمرم از صد و شصت و هفت هزار و دویست و پنجاه و شش تومن و هفده ریال بیشتر ندیدم...اونم حقوق یک ماهم با 25 ساعت اضافه کاری و پاداش بوده...
- پولهاتو از کشور خارج کردی؟
- نه!!!من به جز هزار تومنی پول دیگه ای ندیدم...چه برسه به دلار و یورو!
(از این لحظه به بعد مذاکرات جذی تر می شود.)
- پس معتادی؟
- نه ما جد اندر جد ورزشکاریم...
- چه ورزشی؟
- فوتبال
- پس موافق برانکو بودی؟!
- آخ شکمم!نه من از برانکو خوشم نمی اومد...
- پدر سوخته...پس طرفدار چلسی هستی؟
- نه...مگه شما طرفدار کجایی؟
- فقط منچستر یونایتد!
--باشه منم طرفدار منچستیل تو نایلون هستم...
- طرفدار تیم ملی چی؟
-طرفدار اونم هستم...
- پس همون هستی که وقتی ایران 0-2 به پرتغال باخت توی خیابونا خوشحالی می کردی؟
-آخ چشمم! نه خیر اون روز من مریض بودم...تو خونه خوابیده بودم...
- چرا صورتت زخمیه؟
-شما زدید...
- میخوای بدم بچه ها جراحی پلاستیک کنن؟
- نه...احتیاجی نیست...
- تو که قبلاً نویسنده بودی؟...الان چرا کارمند بانکی؟
- آخ کمرم! دروغ گفتم...
-چرا؟
-چون شما به من گیر می دید...
-چاره چیه...؟ تفتیش عقاید برای تو روزی 6 بار لازمه .(هر 4 ساعت یکبار)
*************************************************************************************************************************************************
یک ماه بعد آقای« یک نفر» داشت از خیابون رد می شد که کسی برای پرسیدن آدرس به او نزدیک شد.اما آقای یک نفر به گمان اینکه وی مفتش است خودرا به خیابان پرت کرد و رفت زیر تریلی؛بالا رفتیم،پایین اومدیم،همه جا رفتیم،مفتش بود.کارآگاه به خونه اش نرسید،جون آقای یک نفر به لبش رسید.
نویسنده: یک نفر
زبانسبزلیست کل یادداشت های این وبلاگ